باسمه تعالی
هنوزم که هنوزه پشت خیلی از این سیم خاردارها گیر کرد م. سیم خاردارهایی به مراتب زیباتر از این ولی درنده تر و پیچیده تر. انقدری که وقتی خواستم ازشون عبور کنم و نتونستم، سرهای تیزشون چنان تا اعماق وجودم فرو رفتن - و می رود - که جزئی از من شدن (یا من جزئی از اون ها)
حالا رها شدن و رفتن خیلی سخت شده. اول باید خیلی چیزهایی که تو عمق وجودم رخنه کرده و رو بیرون کنم تا بتونم به عبور فکر کنم. کار راحتی نیست. هزینه داره. هزینه ی خیلی سنگین!
فقط یه مرد اهل هزینه دادن ه!!!
حاشیه : امسال نرفتم. نمی دونم چرا. (یا شاید میدونم ولی نمیتونم بگم!)
حاشیه : دنبال عکس میگشتم برای مطلب. لحظه هایی رو دیدم که هنوز دوست شون دارم. نگاه هایی رو دیدم که خیلی دلتنگ شون م. (عکس : اردوی راهیان کانون نخبه، نوروز نود، کانال کمیل)
حاشیه : نوشتن با این حال خراب و با وجود یه دست علیل کار دلپسند(!) ی نیست.
باسمه تعالی
...
حاشیه : دوست عزیز! تنظمیات وبلاگ م رو تغییر دادم تا شما هم بتونین عکس های مطالب رو از feedly ببینین. مطلب بدون عکس که اصلا صفایی نداره!
حاشیه : راستی یه سوال ازتون داشتم. واقعا چرندیات ی که بنده می نویسم، ارزش خوندن دارن؟!
{حاشیه : کلی فکر کردم تا چیزی به ذهن م برسه، بنویسم ش. بعد این حاشیه ها رو تو ادامه ش بذارم. ولی می خوام صادق باشم.}
{حاشیه [مخاصب خاص] : این جزو قول و قرارم نمیشه. گفته باشم!}
باسمه تعالی
بعضی نقطه ها تو زندگی هست که آدم می خواد علامت شون بزنه. نه به خاطر اینکه بهترین جای زندگی ه و بخواد ثبت ش کنه و نه برای اینکه بدترین نقطه ی زندگی ه و می خواد از یاد نبرش. بعضی نقطه ها تو زندگی هست که آدم می خواد علامت شون بزنه چون صرفا می خواد اون نقطه ثبت بشه. چون می خواد بعدا یادش بیاد تو اون نقطه چه خبر بوده. چون می خواد بقهمه که چی بوده و چی شده.
چند روز پیش مطالب قدیمی م رو می خوندم. سعی می کردم با نقطه هایی که گذاشتم، منِ پارسال رو از میون مطالب بکشم بیرون و نگاه ش کنم. بالا تا پایین ش رو برانداز کنم. بعد یه نگاه به منِ امروزم بندازم تا شاید بتونم نسبت این دو تا رو با هم پیدا کنم.
خواستم یه نقطه هم بذارم برای این لحظه. این لحظه می تونه از اونهایی باشه که اگه چند وقت دیگه یا سال دیگه نگاه ش کردم، خوشحال م کنه. نه به خاطر اینکه خودش لحظه ی خوبی بوده. به خاطر اینکه شروع خوبی بوده؛ شروعی که تموم نشده.
حاشیه : حلال بفرمایید.
باسمه تعالی
عمیقا اعتقاد دارم که حالات روحی م مثل حرکت دایره ای یکنواخت ه. پس وضعیت فعلی م میشه تصویر این حرکت به روی محور زندگی (یا بندگی).
فقط مشکل اینجاست که چند وقتیه اوضاع انقدر بد شده که دوره ی تناوب حرکت دایره به بیست و چهار ساعت رسیده، حتی.
حاشیه : البته شعاع نوسان و مرکز نوسان هم پارامترهای مهمی اند ولی بهتره درباره شون چیزی نگم.
حاشیه (مهم تر از متن) :
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ : أَوْشَکُ دَعْوَةٍ وَ أَسْرَعُ إِجَابَةٍ دُعَاءُ الْمَرْءِ لِأَخِیهِ بِظَهْرِ الْغَیْبِ
دعایى که بیشتر امید اجابت آن مىرود و زودتر به اجابت میرسد، دعا براى برادر دینى است در پشت سرِ او
( اصول کافی ، جلد2 ، صفحه 507، باب الدعاء للإخوان بظهر الغیب )
بعضی آدم ها تو زندگی شون حسرت می خورن. بعضی دیگه با حسرت زندگی می کنن.
فقط همین!