دفترچه یادداشت

صرفا کلماتی ست برای ثبت شدن؛ نه شخصی و نه غیر شخصی
سه شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۰:۱۹ ب.ظ

چیزهایی که می مانند...


باسمه تعالی


موضوع ارائه ها واقعا خسته ام کرده بود. مثل همه ی وقت هایی که سر کلاس حال م گرفته میشه، دفترچه م رو در آوردم شروع کردم به نوشتن شعرهای بی نقطه. وقتی یه صفحه پر شد. خودکار رو گذاشتم لای دفترچه. دفترچه رو هم گذاشتم کنار دستم رو میز. آقا محسن روی صندلی کناری م نشسته بود. به ذهن م زد که یه یادگاری از شون داشته باشم. دفترچه و خودکار لاش رو برداشت م. ورق زدم تا یه صفحه خالی پیدا کنم. "آقا محسن، برام یه یادگاری می نویسید؟". یه خنده ی ملیح از همون ها که مخصوص خودشون ه زدن و دفترچه و خودکار رو ازم گرفتن. چند دقیقه بعد دفترچه رو با خودکار بین یکی از صفحه هاش، گذاشتن روی میزم.

خیلی لذت بردم وقتی اون صفحه رو باز کردم. تا چند دقیقه فقط دفترچه م رو نگاه می کردم.


حاشیه : [مخاطب خاص] متاسفانه، فکر کنم امروز دیگه شناختم شون.

حاشیه  : بعضی وفت ها، هوای بارونی آدم رو حالی به حالی میکنه. در این حد که من ی که تو رانندگی اصلا اعصاب "پشت ماشین جلویی وایسادن" رو ندارم و نمی تونم تحمل کنم که کسی راحت از م جلو بزن ه. کلی از مسیر رو با سرعت 50 کیلومتر در ساعت پشت سر یه اتوبوس می رفتم در حالی که همه ی ماشین ها با سرعت از کنار م رد میشدن.



نوشته شده توسط مهاجر
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

دفترچه یادداشت

صرفا کلماتی ست برای ثبت شدن؛ نه شخصی و نه غیر شخصی

دفترچه یادداشت

من نیز دوست دارم روزی همچون او، سبک و آرام، به سوی افق اوج بگیرم و از این سرزمین هجرت کنم زیرا که متعلق به اینجا نیستم. اما برای رفتن و رسیدن باید "مهاجر" بود.

چیزهایی که می مانند...

سه شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۰:۱۹ ب.ظ


باسمه تعالی


موضوع ارائه ها واقعا خسته ام کرده بود. مثل همه ی وقت هایی که سر کلاس حال م گرفته میشه، دفترچه م رو در آوردم شروع کردم به نوشتن شعرهای بی نقطه. وقتی یه صفحه پر شد. خودکار رو گذاشتم لای دفترچه. دفترچه رو هم گذاشتم کنار دستم رو میز. آقا محسن روی صندلی کناری م نشسته بود. به ذهن م زد که یه یادگاری از شون داشته باشم. دفترچه و خودکار لاش رو برداشت م. ورق زدم تا یه صفحه خالی پیدا کنم. "آقا محسن، برام یه یادگاری می نویسید؟". یه خنده ی ملیح از همون ها که مخصوص خودشون ه زدن و دفترچه و خودکار رو ازم گرفتن. چند دقیقه بعد دفترچه رو با خودکار بین یکی از صفحه هاش، گذاشتن روی میزم.

خیلی لذت بردم وقتی اون صفحه رو باز کردم. تا چند دقیقه فقط دفترچه م رو نگاه می کردم.


حاشیه : [مخاطب خاص] متاسفانه، فکر کنم امروز دیگه شناختم شون.

حاشیه  : بعضی وفت ها، هوای بارونی آدم رو حالی به حالی میکنه. در این حد که من ی که تو رانندگی اصلا اعصاب "پشت ماشین جلویی وایسادن" رو ندارم و نمی تونم تحمل کنم که کسی راحت از م جلو بزن ه. کلی از مسیر رو با سرعت 50 کیلومتر در ساعت پشت سر یه اتوبوس می رفتم در حالی که همه ی ماشین ها با سرعت از کنار م رد میشدن.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۲/۳۱
مهاجر

نظرات  (۱)

...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی