باسمه تعالی
بالاخره به نقطه ای رسیدم که می تونم با خیال راحت بگم "تموم شد". یک ترم، یعنی "چهار ماه" کلاس رفتن و درس گوش نکردن و خوابیدن تو کلاس و میان ترم دادن و کونیز دادن و پروژه انجام دادن و از همه مهم تر امتحان پایان ترم دادن تموم شد. دیگه دغدغه ی امتحان دادن وجود نداره. میشه با خیال راحت سرم رو بذارم یه گوشه بخوابم. (البته اگر خوابم ببره) ولی همیشه، بعد از اینکه از این مشغله ی "چهارماه" ه راحت میشه. یه نگرانی و شاید اضطراب دیگه به وجود میاد. "نمره" ها. چند روز دیگه قراره یه "کارنامه" داشته باشم که مثلا آینه ی تمام نمای همه ی کارایی که تو این ترم انجام دادم.
معمولا من بعد از امتحان درباره ش صحبت نمی کنم. دنبال جواب سوال ها هم نمی گردم. راستش این طوری تا وقتی "نمره" م بیاد تو یه حالت "خوف و رجا" می مونم. یعنی هر چقدر هم که امتحان رو بد داده باشم، باز م امیدوارم تا شاید نمره خوبی بگیرم. امیدوارم که حس بد دادن امتحان م اشتباه باشه یا استاد یه رحمی بکنه. ولی وقتی "نمره" میاد و "کارنامه" تکمیل میشه. دیگه همه چی واضح میشه. می فهمم با خودم چند چند م.
بعضی موقع ها این حالت "خوف و رجا" تو طول ترم هم پیش میاد. وقتی که تمرین ها رو انجام ندادم و میان ترم رو بدجور خراب کردم. پیش خودم میگم که با این وضع حتما آخر ترم این درس رو میفتم. ولی باز ته دل م به این ترس و این نتیجه اعتقاد ندارم. اونوقت مابقی روزهای ترم رو هم به منوال قبل میگذرونم تا آخر ترم برسه. ولی اون موقع ای که "نمره" ی تک رو تو پورتال م میبینم. شروع میکنم به خودم فحش بدم و حسرت تمام روزهای تلف شده ی ترم رو بخورم. اما چه فایده؟!
حاشیه : چقدر داستان های مشابه تو این عالم داریم. مثلا همین داستان و ...!!!
حاشیه : حال من مثل کسی ه که میدونه آخر ترم میفته ولی تا نمره ش رو نبینه هیچ حرکتی به خودش نمیده. اون موقع هم، به فکر افتادن به درد نمی خوره.
حاشیه : هر چقدر سعی کردم نتوستم یه عبارت بهتر برای عنوان این مطلب پیدا کنم تا منظورم رو خوب برسونه.