خر در لباس شیر!!!
باسمه تعالی
بچه که بودم، یه کتابی داشتم که نزدیک بیست، سی دفعه خونده بودم ش. اسم ش بود، "خر در لباس شیر". داستان کتاب از این قرار بود که یه خری داشته تو جنگل میرفته، اتفاقی یه بسته میبینه که اونجا افتاده. بسته رو که باز میکنه میبینه یه پوست شیر توش ه. پوست رو تن ش می کنه. راه میفته تو جنگل. اول به چندتا از این پرنده و حیوان های کوچیک میرسه، اونها هم تا این شیر رو میبینند از ترس فرار می کنند و مخفی می شند. این خر هم خیلی خوش ش میاد. شروع میکنه به دور زدن تو جنگل و ترسوندن حیوانات. یعد که کلی جو میگیرت ش و خیال می کنه واقعا "شیر" شده. پیش خودش میگه بذار یه غرش هم بکنم که دیگه همه حساب کار دست شون بیاد. انگار اصلا یادش رفته بوده که "خر" ه، نه "شیر". دهن ش رو باز میکنه تا غرش بکنه ولی به جای صدای نعره یه شیر، صدای عرعر ازش بلند میشه. اونجاست که به معنی واقعی کلمه جلوی تموم حیوانات رسوا میشه.
امروز داشتم به این فکر می کردم که داستان من هم شده مثل این "خر" ه که لباس "شیر" پوشیده بود. فقط از روزی می ترسم که رسوا بشم.
حاشیه : می خواستم بنویسم چرا بهم شبیه یم ولی ترجیح میدم هرکس برداشت خودش رو بکنه.
حاشیه : برداشت یه بنده خدایی باید جالب باشه. احتمالا اون جاهایی که شباهت نداره به من رو شبیه بدونه. (البته اون بنده خدا این ها رو نمی خونه)