دفترچه یادداشت

صرفا کلماتی ست برای ثبت شدن؛ نه شخصی و نه غیر شخصی

دفترچه یادداشت

من نیز دوست دارم روزی همچون او، سبک و آرام، به سوی افق اوج بگیرم و از این سرزمین هجرت کنم زیرا که متعلق به اینجا نیستم. اما برای رفتن و رسیدن باید "مهاجر" بود.

باسمه تعالی

خیلی وقت ه چیزی ننوشتم. نه اینکه فکر کنید اوضاع انقدر خوب و آروم ه که دیگه موضوع و حرفی ندارم که درباره ش بنویسم. یا اینکه دل م نمی خواد دیگه اینجا بنویسم.
از اول ش هم بیشتر موقع هایی اینجا می نوشتم که گوشی پیدا نمی کردم برای شنیدن. این وبلاگ هم می شد گوش شنوای من و هر چه قدر که دل م می خواست براش می گفتم و اون هم فقط میشنید بدون اینکه چیزی بگه. (مثل تمام پست های رمز دار)
راست ش - به طور خلاصه - وقتی میام سراغ این جا که قبل ش کسی رو پیدا نکرده باشم که اون حرف ها رو براش بگم. حالا هم فعلا اوضاع طوری شده که خیلی چیزی برای اینجا نمی مونه.
اما چیزی که باعث شد امروز بنویسم، بحث جذاب و جالب "خواننده ی ناشناس" بود.
البته ممکنه شناس باشن ولی فعلا نمی شناسم شون.

حاشیه : چند تا چیز در مورد این "خواننده ی ناشناس" برام عجیب ه.
1.یا به یه هاست ریموت زدن یا دارن از و*ی پ*ی ا*ن و امثالهم استفاده می کنن. چرا؟
2.دو تا چیز باعث شد که فکر کنم آدم هستن نه crawler و robot. اولی فعال بودن javascript و دومی مدت زیادی که حضورشون طول کشیده (البته این زمان زیاد نبوده ولی برای یه crawler زیاده). ولی موردی که تعجب آوره، غیر فعال بودن cookie در تمام مدت بازدید ه (البته ممکن ه به خاطر مورد 1 باشه)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۲ ، ۲۱:۰۹
مهاجر


باسمه تعالی


همیشه وجود یه بچه - هر چند شلوغ - تو خونه باعث میشه احوالات تمام اهل خونه عوض بشه. بچه ها انقدر ساده و بدون شیله پیله ند که میتونی بدون هیچ تشریفات ی و ملاحظه ای باهاشون ارتباط برقرار کنی. می تونی خیلی راحت محبت ت رو براشون خرج کنی. نیازی نیست که براشون خودت رو یه طور خاصی نشون بدی. فقط کافی که پیش شون همه ی ملاحظات آدم بزرگی رو کنار بذاری، ساده رفتار کنی و خیلی راحت و از ته دل به شون محبت کنی.


حاشیه : خیلی آروم خوابیده. خیلی ساکت و معصوم.

حاشیه : اسم این آقا کوچولو، "مهدی" ه. چند وقتی هوو(؟)ی ما شده، تو خونه. (البته لازم به ذکر ه که نه برادرم ه، نه خواهر زاده م ه و نه برادر زاده م!)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۲ ، ۰۰:۲۶
مهاجر

باسمه تعالی


پارسال هم همین طور شد. با اینکه کلی فکر کرده بودم برای ش و به مناسبت پرواز ش بنویسم ولی نتونستم.


حاشیه : لیاقت می خواد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۲ ، ۰۹:۰۹
مهاجر


باسمه تعالی


موضوع ارائه ها واقعا خسته ام کرده بود. مثل همه ی وقت هایی که سر کلاس حال م گرفته میشه، دفترچه م رو در آوردم شروع کردم به نوشتن شعرهای بی نقطه. وقتی یه صفحه پر شد. خودکار رو گذاشتم لای دفترچه. دفترچه رو هم گذاشتم کنار دستم رو میز. آقا محسن روی صندلی کناری م نشسته بود. به ذهن م زد که یه یادگاری از شون داشته باشم. دفترچه و خودکار لاش رو برداشت م. ورق زدم تا یه صفحه خالی پیدا کنم. "آقا محسن، برام یه یادگاری می نویسید؟". یه خنده ی ملیح از همون ها که مخصوص خودشون ه زدن و دفترچه و خودکار رو ازم گرفتن. چند دقیقه بعد دفترچه رو با خودکار بین یکی از صفحه هاش، گذاشتن روی میزم.

خیلی لذت بردم وقتی اون صفحه رو باز کردم. تا چند دقیقه فقط دفترچه م رو نگاه می کردم.


حاشیه : [مخاطب خاص] متاسفانه، فکر کنم امروز دیگه شناختم شون.

حاشیه  : بعضی وفت ها، هوای بارونی آدم رو حالی به حالی میکنه. در این حد که من ی که تو رانندگی اصلا اعصاب "پشت ماشین جلویی وایسادن" رو ندارم و نمی تونم تحمل کنم که کسی راحت از م جلو بزن ه. کلی از مسیر رو با سرعت 50 کیلومتر در ساعت پشت سر یه اتوبوس می رفتم در حالی که همه ی ماشین ها با سرعت از کنار م رد میشدن.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۲:۱۹
مهاجر

دیگه خودم م نمیدونم کی هستم!!!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۳:۴۹
مهاجر



حاشیه : انقدر حاشیه نوشتم که دارم از متن دور می شم. اونایی که افتادن تو حاشیه و همون جا گیر کردن رو نمی خرن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۰۲
مهاجر

باسمه تعالی


یه وقتایی دلم می خواد همه چی رو ول کنم. برم یه جای دور.

می خوام فرار کنم؛ نه از درس، نه از دانشگاه، نه از جامعه، نه از آدم هایی که نمی خوام ببینم شون،

می خوام فرار کنم از خودم. 

ولی کجا می تونم برم؟ کجا می تونم برم که خودم نباشم؟ چه جوری می تونم از خودم فرار کنم؟


حاشبه : رسیدن ماه رجب برای آدمی مثل من غصه ست. غصه ی اینکه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۴۱
مهاجر
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۱:۵۹
مهاجر
نخواستم سکوت بین مون رو بشکنم. فقط چند باری سرم رو بالا آوردم و به چهره ش که رو به زمین بود نگاه انداخت م.
سکوت رو نشکستم و در آن فقط یادی از سال گذشته کردم و یک لبخند
سکوت رو نشکستم
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۰:۲۸
مهاجر
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۰:۳۵
مهاجر