باسمه تعالی
همیشه وجود یه بچه - هر چند شلوغ - تو خونه باعث میشه احوالات تمام اهل خونه عوض بشه. بچه ها انقدر ساده و بدون شیله پیله ند که میتونی بدون هیچ تشریفات ی و ملاحظه ای باهاشون ارتباط برقرار کنی. می تونی خیلی راحت محبت ت رو براشون خرج کنی. نیازی نیست که براشون خودت رو یه طور خاصی نشون بدی. فقط کافی که پیش شون همه ی ملاحظات آدم بزرگی رو کنار بذاری، ساده رفتار کنی و خیلی راحت و از ته دل به شون محبت کنی.
حاشیه : خیلی آروم خوابیده. خیلی ساکت و معصوم.
حاشیه : اسم این آقا کوچولو، "مهدی" ه. چند وقتی هوو(؟)ی ما شده، تو خونه. (البته لازم به ذکر ه که نه برادرم ه، نه خواهر زاده م ه و نه برادر زاده م!)
باسمه تعالی
پارسال هم همین طور شد. با اینکه کلی فکر کرده بودم برای ش و به مناسبت پرواز ش بنویسم ولی نتونستم.
حاشیه : لیاقت می خواد.
باسمه تعالی
موضوع ارائه ها واقعا خسته ام کرده بود. مثل همه ی وقت هایی که سر کلاس حال م گرفته میشه، دفترچه م رو در آوردم شروع کردم به نوشتن شعرهای بی نقطه. وقتی یه صفحه پر شد. خودکار رو گذاشتم لای دفترچه. دفترچه رو هم گذاشتم کنار دستم رو میز. آقا محسن روی صندلی کناری م نشسته بود. به ذهن م زد که یه یادگاری از شون داشته باشم. دفترچه و خودکار لاش رو برداشت م. ورق زدم تا یه صفحه خالی پیدا کنم. "آقا محسن، برام یه یادگاری می نویسید؟". یه خنده ی ملیح از همون ها که مخصوص خودشون ه زدن و دفترچه و خودکار رو ازم گرفتن. چند دقیقه بعد دفترچه رو با خودکار بین یکی از صفحه هاش، گذاشتن روی میزم.
خیلی لذت بردم وقتی اون صفحه رو باز کردم. تا چند دقیقه فقط دفترچه م رو نگاه می کردم.
حاشیه : [مخاطب خاص] متاسفانه، فکر کنم امروز دیگه شناختم شون.
حاشیه : بعضی وفت ها، هوای بارونی آدم رو حالی به حالی میکنه. در این حد که من ی که تو رانندگی اصلا اعصاب "پشت ماشین جلویی وایسادن" رو ندارم و نمی تونم تحمل کنم که کسی راحت از م جلو بزن ه. کلی از مسیر رو با سرعت 50 کیلومتر در ساعت پشت سر یه اتوبوس می رفتم در حالی که همه ی ماشین ها با سرعت از کنار م رد میشدن.
حاشیه : انقدر حاشیه نوشتم که دارم از متن دور می شم. اونایی که افتادن تو حاشیه و همون جا گیر کردن رو نمی خرن.
باسمه تعالی
یه وقتایی دلم می خواد همه چی رو ول کنم. برم یه جای دور.
می خوام فرار کنم؛ نه از درس، نه از دانشگاه، نه از جامعه، نه از آدم هایی که نمی خوام ببینم شون،
می خوام فرار کنم از خودم.
ولی کجا می تونم برم؟ کجا می تونم برم که خودم نباشم؟ چه جوری می تونم از خودم فرار کنم؟
حاشبه : رسیدن ماه رجب برای آدمی مثل من غصه ست. غصه ی اینکه...