خیره، ان شاء الله
چند روز پیش یه رفیقی رو دیدم که این چند وقت ه بعد از مدت ها دو سه بار دیدم شون. مثل همیشه از دیدن شون خیلی خوشحال شدم. بعد از اینکه یه مقدار خوش و بش کردیم. وسط حرف هاشون یه چیزی گفتن که به معنای واقعی کلمه تعجب کردم و تو خودم مقداری احساس حماقت به وجود اومد، هرچند که اصلا به روی خودم نیاوردم.
این رفیق ما تازه بعد از این چند بار ملاقات برای من رو کردن که حکمت دیدن شون بعد از این همه مدت، اون هم برای چند بار چی بوده. بعد هم کلی حرف جالب و به درد به خور زد. یعنی من که استفاده کردم.
اما نکته ی اصلی قضیه ای که گفتم، حکمت ی که رو کردند نبود. بلکه وضعیت فعلی من و مشکلی که درگیرش م و توش گیر کردم بود. البته من قضیه ی خودم رو، رو نکردم. یعنی صلاح دیدم فعلا مسکوت بمونه. شاید بعدا با اون رفیق م مشورت کردم.
حاشیه : موقع نوشتن داشتم به این فکر می کردم که اگه اون رفیق م بیاد اینجا و این مطلب رو بخونه، من به طور کامل رسوا میشم.
حاشیه : [مخاطب خاص] فکر کنم یه قدم جلو رفتم. باید هر چه زودتر یه زیارت دیگه بریم.