بار های سنگین من!
باسمه تعالی
داشتم دوباره به حماقت ها و اشتباه ات بزرگی که انجام دادم فکر می کردم. خیلی دوست دارم جبران شون کنم ولی هیچ راه ی پیدا نمی کنم. هیچ راه ی پیدا نمی کنم تا این بارهای سنگین ی که رو دوشم گذاشتم رو زمین بذارم و سبک کنم. کاش می شد که برگردم به گذشته و یه کارهایی رو انجام ندم و یه تصمیم اتی را عوض می کنم. اما چه فایده؟! خیلی کارها کردم و خیلی تصمیم ها گرفتم که الان واقعا داره اذیت م می کنه ولی راه ی برای جبران شون پیدا نمی کنم. می ترسم. می ترسم از اینکه بزن ه به سرم و برای جبران کارهای گذشته م یه کارهایی بکنم که وضع رو بدتر کنه. ولی همین جوری هم نمی تونم دست روی دست بذارم و بی خیال بنشینم. کارم گیره. بدجوری هم گیره. چاره ای هم ندارم جز باز کردن این گیر. که اگه باز بشه، ممکنه به لطف خدا خیلی جلو بیفتم. البته فقط ممکنه.
حاشیه : از خوندن بعضی قسمت هاش واقعا از خودم خحالت کشیدم!