دفترچه یادداشت

صرفا کلماتی ست برای ثبت شدن؛ نه شخصی و نه غیر شخصی
يكشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۱، ۱۲:۱۳ ق.ظ

تغییرات

باسمه تعالی


هنوز که هنوزه نتوستم یه بارم که شده تو اتوبوس درست بخوابم. از بس تکون خورد و جام بد بود، بیدار شدم. سرم بردم سمت پنجره کلی سعی کردم ببینم کجام. شریف آباد بودیم.

رسیدیم سه راه، سریع پریدم پایین ساکم رو از تو صندوق با یه جهش برداشتم، از راننده تشکر کردم بعد م مثل این سرباز ا انداختم ش رو شونم. پیاده راه افتادم سمت خونه.

یه ربع به شش با هزار سختی بلند شدم. مجبور بودم. دوش رو که گرفتم و یه لقمه صبونه خوردم راه افتادم سمت دانشگاه، البته تو ماشین و مترو کامل خواب بودم.

فکر کنم یه جور جهاد بود که تونستم کامپایلر و PL رو بیدار بمونم. اما قسمت سخت ش جای دیگه ای بود؛ شبکه و DB

***

چرت و پرت ها و پخش و پلا های بالا نوشتم تا یه توصیفی از روزم گفته باشم هرچند که انقدر مهم نبود که باعث بشه بنویسم. شاید هم دلیل ش ذهن بهم ریخته م ه. همه چی توش می چرخه و من هیچ کنترل ی روش ندارم.

تو کلاس شبکه اصلا نمی تونستم به درس گوش بدم. اگر گوش میدادم حتما خوابم می برد. برای اینکه ضایع  نباشه، دفترم رو باز کردم. یکی از اون صفحه هایی که مال جزوه های ترم قبل بود رو آوردم. شروع کردم مثل دیوونه ها، مثل همیشه، شعر بنویسم. اون هم تو هم و بی نقطه. یهو یاد دفترچه یادداشتم افتادم. اونی که جنوب هدیه گرفته بودم. میدونستم توش یادداشت های یهویی زیادی دارم. درش آوردم، وسط کیفم بود. ورق زدم. یکی یادداشت هاش رو خوندم. بعضی هاشون رو خیلی دوست داشتم. بعض هاشون رو تو وبلاگ قیلی ها نوشته بودم، بعضی ها رو هم نه. اما چیزی که برام با خوندن اونا محسوس شد، تغییرات م بود.

به نظر میرسه خیلی تغییر کردم. ولی نه می تونم بگم این تغییرها بد بوده و نه میتونم بگم خوب، صرقا تغییر بوده که در بعضی جاهاش هم خیلی بزرگ ه. کلید واژه ای که خیلی اون موقع ها استفادخ می کردم "اون کانال" بود. اصلا دلیل نوشتن م زدنم به اون کانال بود. بهش که فکر میکنم روزایی که داغون داغون مینشستم تو اتاق، کنار میز لپ تاپ و فکر میکردم رو یادم میاد. الان دیگه اونطور نیستم. خیلی وقته تو اتاق تنهایی برای ساعت های زیاد نشستم، خیلی وقته با عبا نماز نخوندم، خیلی وقته درست و حسابی حاج منصور گوش ندادم، اصلا خیلی وقته دیگه صدای حاج منصور تو گوش م نمی پیچه. با این که اصلا اون روزا وضعیت خوبی نداشتم ولی دلم خیلی براش تنگ شده. نمیتونم بگم، یعنی نمی دونم که حالا که دیگه اون جوری نیست م، جور بهتری شدم یا نه. الان خیلی بهتر از قبل شدم تو کارام. کارای بهتری نسبت به نشستن و فکر کردن انجام میدم ولی در هر حال عادت ها و فرصت های دوست داشتنی ای رو دیگه ندارم و از دست شون دادم.

دلم هوس حاجی کرده، اینجا آپلود کردم تا ثبت بشه.

یا علی



نوشته شده توسط مهاجر
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

دفترچه یادداشت

صرفا کلماتی ست برای ثبت شدن؛ نه شخصی و نه غیر شخصی

دفترچه یادداشت

من نیز دوست دارم روزی همچون او، سبک و آرام، به سوی افق اوج بگیرم و از این سرزمین هجرت کنم زیرا که متعلق به اینجا نیستم. اما برای رفتن و رسیدن باید "مهاجر" بود.

تغییرات

يكشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۱، ۱۲:۱۳ ق.ظ

باسمه تعالی


هنوز که هنوزه نتوستم یه بارم که شده تو اتوبوس درست بخوابم. از بس تکون خورد و جام بد بود، بیدار شدم. سرم بردم سمت پنجره کلی سعی کردم ببینم کجام. شریف آباد بودیم.

رسیدیم سه راه، سریع پریدم پایین ساکم رو از تو صندوق با یه جهش برداشتم، از راننده تشکر کردم بعد م مثل این سرباز ا انداختم ش رو شونم. پیاده راه افتادم سمت خونه.

یه ربع به شش با هزار سختی بلند شدم. مجبور بودم. دوش رو که گرفتم و یه لقمه صبونه خوردم راه افتادم سمت دانشگاه، البته تو ماشین و مترو کامل خواب بودم.

فکر کنم یه جور جهاد بود که تونستم کامپایلر و PL رو بیدار بمونم. اما قسمت سخت ش جای دیگه ای بود؛ شبکه و DB

***

چرت و پرت ها و پخش و پلا های بالا نوشتم تا یه توصیفی از روزم گفته باشم هرچند که انقدر مهم نبود که باعث بشه بنویسم. شاید هم دلیل ش ذهن بهم ریخته م ه. همه چی توش می چرخه و من هیچ کنترل ی روش ندارم.

تو کلاس شبکه اصلا نمی تونستم به درس گوش بدم. اگر گوش میدادم حتما خوابم می برد. برای اینکه ضایع  نباشه، دفترم رو باز کردم. یکی از اون صفحه هایی که مال جزوه های ترم قبل بود رو آوردم. شروع کردم مثل دیوونه ها، مثل همیشه، شعر بنویسم. اون هم تو هم و بی نقطه. یهو یاد دفترچه یادداشتم افتادم. اونی که جنوب هدیه گرفته بودم. میدونستم توش یادداشت های یهویی زیادی دارم. درش آوردم، وسط کیفم بود. ورق زدم. یکی یادداشت هاش رو خوندم. بعضی هاشون رو خیلی دوست داشتم. بعض هاشون رو تو وبلاگ قیلی ها نوشته بودم، بعضی ها رو هم نه. اما چیزی که برام با خوندن اونا محسوس شد، تغییرات م بود.

به نظر میرسه خیلی تغییر کردم. ولی نه می تونم بگم این تغییرها بد بوده و نه میتونم بگم خوب، صرقا تغییر بوده که در بعضی جاهاش هم خیلی بزرگ ه. کلید واژه ای که خیلی اون موقع ها استفادخ می کردم "اون کانال" بود. اصلا دلیل نوشتن م زدنم به اون کانال بود. بهش که فکر میکنم روزایی که داغون داغون مینشستم تو اتاق، کنار میز لپ تاپ و فکر میکردم رو یادم میاد. الان دیگه اونطور نیستم. خیلی وقته تو اتاق تنهایی برای ساعت های زیاد نشستم، خیلی وقته با عبا نماز نخوندم، خیلی وقته درست و حسابی حاج منصور گوش ندادم، اصلا خیلی وقته دیگه صدای حاج منصور تو گوش م نمی پیچه. با این که اصلا اون روزا وضعیت خوبی نداشتم ولی دلم خیلی براش تنگ شده. نمیتونم بگم، یعنی نمی دونم که حالا که دیگه اون جوری نیست م، جور بهتری شدم یا نه. الان خیلی بهتر از قبل شدم تو کارام. کارای بهتری نسبت به نشستن و فکر کردن انجام میدم ولی در هر حال عادت ها و فرصت های دوست داشتنی ای رو دیگه ندارم و از دست شون دادم.

دلم هوس حاجی کرده، اینجا آپلود کردم تا ثبت بشه.

یا علی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۷/۰۹
مهاجر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی