گناه
باسمه تعالی
رفتم تو اتاق ببینم یه مداد پیدا میشه که فردا بدم به علی بره امتحان بده یا نه. وسط اون همه خرت و پرت که رو میز کامپیوتر و قفسه ی کناری ش ریخته بود، یه کتابی تو چشمم زد. کتاب ه قطع ش "دسته چک ی" بود. "جمله ها و نکته ها (12)". "موانع رشد معنوی (1)". این ها رو با یه فونت ریز گوشه ی کتاب نوشته بود. اما خیلی بزرگ، طوری که کل جلد پر شده بود، نوشته بود، "گناه".
-خدایا! دمت گرم! این ها چیه سر راه ما میزاری؟!
می ترسیدم بازش کنم. می ترسیدم از اولین چیزی که تو کتاب می خوندم. از اون اولین نکته. رحمت ه یا غصب؟
باز کردم. تو صفحه ی اول ش نوشته بود :
امام صادق (ع)
"هرگاه آدمی گناهی کند، نقطه سیاهی در دلش پدید می آید، اگر توبه کرد، آن نقطه پاک می شود و اگر باز هم گناه کرد، آن نقطه بزرگتر می شود، تا جایی که همه دلش را فرا می گیرد و از آن پس هرگز روی رستگاری را نمیبیند."
-باز هم ما رو گذاشتی تو "خوف و رجا"!