دفترچه یادداشت

صرفا کلماتی ست برای ثبت شدن؛ نه شخصی و نه غیر شخصی
شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۱، ۱۲:۳۷ ق.ظ

هوا، هوای حسین. هوای در به دری ...

همه چی عوض شده. حال و اوضاع همه چی و همه کس تغییر کرده. رنگ ها عوض شده. هر جا چشم می گردونه پرچم عزای آقاست. هر کس رو میبینی عرادار آقاست. بوها عوض شده. بوی چای داغ هیئت و غذای نذری ارباب تمام شهر رو برداشته. بوی مست کننده هیئت به مشام میرسه. صداها عوض شده. صدای جیرجیر شب ها جای خودش رو به روضه های و نوحه های ارباب داده. هیچ کدوم دست خودشون نیست. محرم شده. این خاصیت محرم ه. خاصیت عزای سیدالشهداء ست. عوض شدن ش هم با بقیه عوض شدن ها تومنی چند ملیارد توفیر داره. محرم که میاد آدم حال ش گیج میزنه. نمی فهمه سرحال ه یا غم زده. یک سال منتظرش بوده. دل ش پر میزده تا برسه. یه جور داغونی انتظارش رو میکشیده (اصلا نمی تونم توصیف کنم. چون واقعا دارم منفجر میشم) ولی وقتی میرسه. وقتی تو هواش نفس ت رو میدی تو سینه ت. همین که میدی ش بیرون حالت دگرگون میشه. تازه می فهمی که تنفس یعنی چی. انگار سینه هات گشاد میشن. ولی یهو چنان غمی میشه رو دلت که می خواد منفجر ش کنه. چنان سنگینه که نمی تونی بارش رو تحمل کنی. می خوای گریبان چاک کنی. اما...


نمی فهمم محرم رو. فقط دلم می خواد که یه بار درک ش کنم تا از دست ش ندادم. از امروز نگران روزی ام که ببینم قافله ی کربلا و محرم رفته و من هنوز این جایی ام که الان هستم.



نوشته شده توسط مهاجر
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

دفترچه یادداشت

صرفا کلماتی ست برای ثبت شدن؛ نه شخصی و نه غیر شخصی

دفترچه یادداشت

من نیز دوست دارم روزی همچون او، سبک و آرام، به سوی افق اوج بگیرم و از این سرزمین هجرت کنم زیرا که متعلق به اینجا نیستم. اما برای رفتن و رسیدن باید "مهاجر" بود.

هوا، هوای حسین. هوای در به دری ...

شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۱، ۱۲:۳۷ ق.ظ

همه چی عوض شده. حال و اوضاع همه چی و همه کس تغییر کرده. رنگ ها عوض شده. هر جا چشم می گردونه پرچم عزای آقاست. هر کس رو میبینی عرادار آقاست. بوها عوض شده. بوی چای داغ هیئت و غذای نذری ارباب تمام شهر رو برداشته. بوی مست کننده هیئت به مشام میرسه. صداها عوض شده. صدای جیرجیر شب ها جای خودش رو به روضه های و نوحه های ارباب داده. هیچ کدوم دست خودشون نیست. محرم شده. این خاصیت محرم ه. خاصیت عزای سیدالشهداء ست. عوض شدن ش هم با بقیه عوض شدن ها تومنی چند ملیارد توفیر داره. محرم که میاد آدم حال ش گیج میزنه. نمی فهمه سرحال ه یا غم زده. یک سال منتظرش بوده. دل ش پر میزده تا برسه. یه جور داغونی انتظارش رو میکشیده (اصلا نمی تونم توصیف کنم. چون واقعا دارم منفجر میشم) ولی وقتی میرسه. وقتی تو هواش نفس ت رو میدی تو سینه ت. همین که میدی ش بیرون حالت دگرگون میشه. تازه می فهمی که تنفس یعنی چی. انگار سینه هات گشاد میشن. ولی یهو چنان غمی میشه رو دلت که می خواد منفجر ش کنه. چنان سنگینه که نمی تونی بارش رو تحمل کنی. می خوای گریبان چاک کنی. اما...


نمی فهمم محرم رو. فقط دلم می خواد که یه بار درک ش کنم تا از دست ش ندادم. از امروز نگران روزی ام که ببینم قافله ی کربلا و محرم رفته و من هنوز این جایی ام که الان هستم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۸/۲۷
مهاجر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی