هوا، هوای حسین. هوای در به دری ...
همه چی عوض شده. حال و اوضاع همه چی و همه کس تغییر کرده. رنگ ها عوض شده. هر جا چشم می گردونه پرچم عزای آقاست. هر کس رو میبینی عرادار آقاست. بوها عوض شده. بوی چای داغ هیئت و غذای نذری ارباب تمام شهر رو برداشته. بوی مست کننده هیئت به مشام میرسه. صداها عوض شده. صدای جیرجیر شب ها جای خودش رو به روضه های و نوحه های ارباب داده. هیچ کدوم دست خودشون نیست. محرم شده. این خاصیت محرم ه. خاصیت عزای سیدالشهداء ست. عوض شدن ش هم با بقیه عوض شدن ها تومنی چند ملیارد توفیر داره. محرم که میاد آدم حال ش گیج میزنه. نمی فهمه سرحال ه یا غم زده. یک سال منتظرش بوده. دل ش پر میزده تا برسه. یه جور داغونی انتظارش رو میکشیده (اصلا نمی تونم توصیف کنم. چون واقعا دارم منفجر میشم) ولی وقتی میرسه. وقتی تو هواش نفس ت رو میدی تو سینه ت. همین که میدی ش بیرون حالت دگرگون میشه. تازه می فهمی که تنفس یعنی چی. انگار سینه هات گشاد میشن. ولی یهو چنان غمی میشه رو دلت که می خواد منفجر ش کنه. چنان سنگینه که نمی تونی بارش رو تحمل کنی. می خوای گریبان چاک کنی. اما...
نمی فهمم محرم رو. فقط دلم می خواد که یه بار درک ش کنم تا از دست ش ندادم. از امروز نگران روزی ام که ببینم قافله ی کربلا و محرم رفته و من هنوز این جایی ام که الان هستم.