کاش کم می شد این فاصله ها
باسمه تعالی
یه موقعی به یه دوستی می گفتم. می فهمی بین آدم های خوب بودن و بد بودن یعنی چی؟ می گفتم درک می کنی آدم بدونه خوبی چیه. بدونه خوبه چقدر زیباست بعد بد باشه یعنی چی؟
یه وقتی هست کلا زدی اون کانال، بی خیال همه چی یا اصلا نمیدونی چی به چی ه؛ هر کار دلت می خواد می کنی. عین خیال ت هم نیست که کارم درسته یا درست نیست. دردی هم نداری. راه خودت رو میری. بعضا خوشحال هم هستی که داری چقدر خوب تو راه ت جلو میری.
اگه مثل بالایی نباشی، دو راه داری؛ یا مثل بچه ی آدم دنبال راه درست رو میگیری، میری جلو. هر چند وقت یه بار زمین می خوری بعد دوباره قوی تر پا میشی راه ت رو از سر می گیری. انقدر می ری و می ری تا برسی. نرسیدی هم اشکالی نداره به اندازه وسعت رفتی جلو. نرسیدی هم نرسیدی. اما راه دیگه...
راه دیگه ش اینه راه رو بشناسی، تصمیم بگیری که راه بیفتی. بعد بگی خب حالا خسته ام. بذار بعدا. راه نیافتی. هی این راه افتادن رو کشش بدی. انقدر کشش بدی راه که نرفتی، هیچ همون جایی که هستی با کله بخوری زمین و زخمی شی. بعد بگی این دقعه دیگه راه میفتم. و دوباره همون داستان قبل. ولی وای به روزی که دیگه بگی بی خیال و همون جا بشینی یا سرت رو بندازی پایین و بری یه سمت دیگه.
***
واقعا برای من فاصله ی زیادی وجود داره بین تصمیم و اراده. خیلی سعی کردم کم ش کنم. خیلی کارا کردم. بعضی ها جواب دادن. بعضی موقتی بودن و بعضی ها هم کلا زدن خراب تر کردن قضیه رو. یه راه ی که واقعا بهش اعتقاد دارم که جواب میده این ه که دوست ی کنارت باشه که بتونه این فاصله هات رو کم کنه. در واقع کمک ت کنه که خودت کم شون کنی. چون یه مقدارش رو تجربه کردم می گم. هر چند که تجربه هام دوام زیادی نداشتن. راست ش خیلی وقته که به دوستی این جوری نگاه می کنم. از دوستی ای که نتیجه اش فقط دلتنگی و دل مشغولی های بی خود باشه خوشم نمیاد. خوشم نمیاد دوستی هام تو حرف ها و کلام م باشه. همیشه دنبال دوستی بودم که نگرانم باشه. نگران حال و احوال م باشه. یه جورایی حواس ش به من باشه که زدم اون کانال "بزنه پشتم بگه چطوری رفیق؟ نبینم این طور شدی؟". من م بتونم در قبال ش اینطور باشم. بتونم کمک دست ش باشم. تو غصه هاش بتونم شریک بشم. به قول یه بنده خدایی "وقتی شهید میشه. سرش روی پای من باشه".
فکر کنم اگه اونایی که منو میشناسن این خطهای بالایی رو بخونن منو متهم می کنن که به دوست به چشم یه ابزار نگاه می کنم. یا اگه بیشتر بشناسن اول چندتا فحش نثارم میکنن بعد می گن بی معرفت بی محبت. نمیدونم شاید درست بگن. ولی من خیلی وقته که نظرم درباره دوستی عوض شده. بعضی ها میگن که حواسم به دور و برم نیست. ولی باید بگم که اونقدرها هم که فکر می کنن، گیج نیستم. ولی من خیلی وقته ...
حاشیه : خیلی متن در هم و بر هم ی شد. بی خیال! حوصله ندارم درست ش کنم.
حاشیه : ممکنه بعضی از کسایی که بهم نزدیکن اینا رو بخونن (چه الان چه بعدا). دوست ندارم که در مورد خودشون قضاوتی بکنن. ترجیح می دم که بیان پیش م تا با هم صحبت کنیم. چون همه چی رو در هم نوشتم، ممکنه سوءتفاهم ی پیش بیاد.