دل لاکردار
باسمه تعالی
یه موقع هایی بود. اون قدیم قدیم ها. پس زمینه گوشی م عکسی یه کسی بود که خیلی دوست ش داشتم. عکس ش م خیلی قشنگ بود. مدتها عکس ش رو گوشی م بود. اصلا هر وقت میدیدم ش میرفتم تو یه حال و هوای دیگه. حس و حال خوبی بود. اما از اونجایی که گوشی آدم یه وسیله ی شخصی نیست. همه عکس شو رو گوشی من می دیدن. بعضا هم امر براشون مشتبه می شد، فکر می کردن با من نسبتی داره یا من باهاش نسبتی دارم. دیدم روا نیست. یه جورای ناجوری در حق ش جفا کردم. عکس ش رو برداشتم. جاش عکس خودم رو گذاشتم. هر چند که هیچکی عکسم رو نمی شناسه ولی خودم که می شناسم. هربار م که عکسم رو می بینم. خوب که توش دقت می کنم حالم میریزه بهم. بد جور میگیره. دوست داشتم یه عکس بهتر از خودم میزاشتم. یه عکسی که شبیه عکس اون باشه ولی چه کنم که من به اون زیبایی نیستم. فعلا همینی ام که هست.
حاشیه : یه وقتی هایی که پیش میاد که مطالب خودم رو بخونم واقعا از خودم ناامید میشم. خدا رو هم شکر می کنم که کسی چرت و پرت های منو نمی خونه