آدم بشو نیستم
باسمه تعالی
5 دقیقه پیش تمرین هام رو فرستادم مثل همیشه آخرین دقیقه ها و مثل بیشتر وقت ها ناقص. انگار همین دیروز بود که ترم جدید داشت شروع میشد . چه قول هایی که به خودم ندادم. می گفتم این دفعه دیگه درس می خونم. تمرین می نویسم. پیش مطالعه(؟) می کنم. منابع رو می خونم. هزار کار دیگه می کنم. تا دیگه آخر ترم نشه و افسوس روزهای قبل رو بخورم که چرا این همه کار که به نظر هم ساده میاند رو انجام ندادم. این قضیه مال این ترم و امروز نیست. ترم قیل هم همین بود. اصلا اوج ش ترم پیش بود. وقتی که تمرین ننوشتن و سر کلاس گوش نکردن واقعا کمرم رو آخر ترم شکست. اما انگار نه انگار مثل اینکه این ترم هم می خواد به همین منوال بگذره. شاید هم بدتر. هنوز که هنوزه بعد از 14 سال تحصیل نتوستم بفهم م که مشکل کجاست. نتوست م که حل ش کنم. البته شاید م نخواستم که حل ش کنم. از اون اول ابتدایی یادم میاد که از درس خوندن بدم میومد تا راهنمایی و دبیرستان و حتی پیش دانشگاهی. دانشگاه م که دست کمی از قبلی ها نداره. فقط مشکل ش اینه که تو قبلی ها میشد قضیه رو زیر سیبیلی رد کرد ولی دانشگاه به سادگی مدرسه نیست. اما این نمره کم گرفتن و درس نخوندن به خودی خود برام ناراحت کننده نیست. مسئله اصلی اینجاست که یاد دادند به ما که این درس خودن ه یه جور وظیفه ست. اون هم از نوع مهم ش. یعنی هیچ رقمه نمیشه از زیر ش در رفت یا شونه خالی کرد. من هم که کلی ادعا دارم (صرفا ادعا دارم) که دنباله وظیفه و تکلیف و این جور قضایا م. با یه دو دو تا چهار تا ساده هم میرسم به تنبلی، نه چیز دیگه. چیزهایی مثل استیل به این درس ها علاقه ندارم. این مهم نیست و اون یکی مهم تره و باید کار فرهنگی کرد و اولویت ها جای دیگه ست و خیلی خیلی بهونه های دیگه. امیدوارم سرم به سنگ نخوره چون تجربه بهم ثابت کرده با خوردن سرم به سنگ آدم نمیشم. باید یه فکر دیگه کرد اما چی، نمیدونم.
حاشیه : معمولا چیزهایی که می نویسم رو نمی خونم برای همین غلط زیاد داره و بعضا جمله هاش به هم نچسب ند.