و ما رمیت و اذ رمیت...
باسمه تعالی
هی این در و اون در می زنی، نذر و نیاز می کنی، هر کسی رو که میدونی پیش ش ارزش داره واسطه می کنی، به معصوم متوسل میشی، میری مشهد، کنج حرم دست به دامن سلطان میشی، خلاصه هر کاری که بلدی و فکر می کنی جواب میده رو انجام میدی تا کاری که می دونی فقط از خودش بر می آد و کسی دیگه ای نمی تونه انجام بده، انجام بشه و فقط فقط تو واسطه ای برای این کار باشی.
بعد از کلی وقت درخواست و دعا و التماس بالاخره یه اتفاق هایی می افته. تو هم کلی خوشحال میشی که کاری که کار خودش بوده رو انجام داده و تو شدی ابزار اجراش. تا می تونی ازش به خاطر این نعمت تشکر می کنی و سعی می کنی یادت نره که تو فقط یه واسطه بودی.
یه مقدار که می گذره. یه مقدار که این کاره پیش میره. یه مقدار که همه چی خوب میشه. دیگه انگار یادت میره که فقط واسطه بودی. انگار یادت میره که کاری از دست تو بر نمی آد. یادت میره که قبلا هم این تلاش ها رو می کردی ولی چون او نمی خواست، نمی شد. یادت میره همه ی دعا کردن ها و التماس کردن هات رو. اتکا ت میشه، فقط خودت.
اون موقعی می فهمی چقدر فراموش کار شدی که همون کاری که با خواست و اراده ی او انجام میشد، با خواست اراده ی او دیگه انجام نمیشه و همون باب ی که خودش باز کزده بود رو میبنده. اون وقت ه که تازه میشینی یه بار دیگه گذشته رو مرور میکنی و می فهمی چقدر فراموش کار شدی.
حاشیه : التماس دعا