باسمه تعالی
تو بزرگراه حقانی، روی یکی از پل های عابر پیاده، یه تابلوی شهرداری بود که روش نوشته شده بود.
"از آبشار بیاموزیم که در سقوط هم می توان باشکوه بود".
به نظرم خیلی مسخره اومد. آخه آب وقتی از اون بالا سقوط می کنه به انتها، از آب بودن ش چیزی کم نمیشه. وقتی به پایین میرسه هنوز همون قدر زلال و شفاف ه که بالا بود. ولی سقوط آدم ا تومنی چند ریال با آب فرق می کنه. یعنی کلا از یه جنس دیگه ست. سقوط آدم ها هیچ وقت با شکوه نیست. اصلا باشکوه بودن ش مسخره ست. وقتی داری با سرعت تمام از بالا سقوط می کنی و دیگه هیچ دستاویزی برات نیست که ازش کمک بگیری و خودت رو نگه داری، چه فرقی میکنه که با صلابت و سری رو به بالا و قامتی استوار به سمت قعر سقوط کنی یا با شیون و ناله و دست و پا زدن. مگه چقدر طول میکشه که به انتها برسی. مگه چند نفر فرصت میکنن ببینن که چطور سقوط کردی. وقتی سقوط تموم شد، چه باشکوه و چه بی شکوه یه طور روی زمین بخش میشی. اون وقت ه که آدم ها پیداشون میشه و فقط میببینن که دچار چه بدبختی ای شدی و چطور بدن ت تکه تکه روی زمین پخش شده. هیچکس نمی پرسه و نمیدونی که موقع سقوط چه طور بودی. غایت و انتهای جفت شون یه چیزه. پس چه اهمیتی داره که باشکوه باشه یا نباشه؟
حاشیه : آدمی که داره سقوط میکنه، بیشتر از اینکه دنبال باشکوه بودن سقوط ش باشه، سعی میکنه تا یه دستاویزی برای زنده موندن و سقوط نکردن پیدا کنه. امیدواره تا یه کسی پیدا بشه تا دست ش رو بگیره نه نگاه ش کنه.