باسمه تعالی
هنوزم که هنوزه پشت خیلی از این سیم خاردارها گیر کرد م. سیم خاردارهایی به مراتب زیباتر از این ولی درنده تر و پیچیده تر. انقدری که وقتی خواستم ازشون عبور کنم و نتونستم، سرهای تیزشون چنان تا اعماق وجودم فرو رفتن - و می رود - که جزئی از من شدن (یا من جزئی از اون ها)
حالا رها شدن و رفتن خیلی سخت شده. اول باید خیلی چیزهایی که تو عمق وجودم رخنه کرده و رو بیرون کنم تا بتونم به عبور فکر کنم. کار راحتی نیست. هزینه داره. هزینه ی خیلی سنگین!
فقط یه مرد اهل هزینه دادن ه!!!
حاشیه : امسال نرفتم. نمی دونم چرا. (یا شاید میدونم ولی نمیتونم بگم!)
حاشیه : دنبال عکس میگشتم برای مطلب. لحظه هایی رو دیدم که هنوز دوست شون دارم. نگاه هایی رو دیدم که خیلی دلتنگ شون م. (عکس : اردوی راهیان کانون نخبه، نوروز نود، کانال کمیل)
حاشیه : نوشتن با این حال خراب و با وجود یه دست علیل کار دلپسند(!) ی نیست.